آورده اند که روزی دو ولگرد برای خودکشی به صحرا اندر شده بودند ، میان راه به هم رسیدندی و چون به قصد هم پی بردندی با هم همداستان و هم رای شدندی و صحرا همی رفتندی تا این که نزدیک دیهی خری افتاده دیدندی.خر گاه گاه تکانی به خود دادندی که برخیزد اما از ناتوانی و بی توشی نتوانستندی.دو ولگرد که چنان دیدندی دل رحیمشان به حال خر سوختندی و تصمیم بر این گرفتندی که که این دم آخری کاری مثبت انجام دادندی و به همین جهت با هم پیمان بستندی که این خر بیچاره را قوتی فراهم آورده و بعد به راه خود بروند.پس به کاروانسرا اندر آمده و کاه و یونجه ای فراهم نمودندی و روانه سوی خر شدندی و تا چندین روز به همین کار مشغول بودندی ولی از بخت بد یکی از دو ولگرد به مرضی سخت دچار آمده و توانی برایش نبود ولگرد دیگر که چنین دید به تیمار خر و رفیق مشغول شد تا خر و رفیقش توانی یافتندی و راه افتادند. خر از یکی از پاها هنوز می لنگید یکی گفت حال باید خر را پیش طبیبی حاذق برده تا لنگی خر را چاره کند.اما ولگرد دیگر گفت این اسراف بودندی و باید خود به خود کفایی رسیدندی و چاره کار بنماییم.در ثانی این خر را من هنگامی که تو مریض بودندی تیمار نمودندی و حال اختیارش دست من بودندی و من به تو اجازه ندادندی که تصمیمی در موردش بگیری ولگرد بیچاره دیگر که چنین دید لام تا کام زبان بسته و به راه افتادندی تا نزدیک دیهی به پلی رسیدند به غایت باریک و خر نتوانستی از آن عبور نمودی.دو ولگرد بر گرده خر همی زدندی و اصرار که از پل عبور نمدندی و خر بیچاره خر شدندی و عبور همی نکرد. ولگردی که مریض بود و چند روزی افتاده بود چاره کار در این دیدندی که از رود عبورش همی دهد ولی اختلافات سلیقه ای اینجا هم دست از سر این قوم بر نداشته و ولگرد دومی که چند روزی بیشتر خر را تیمار کرده بود اصرار که نه ،من او را تیمار کردندی و حال هم خود تصمیم گرفتندی که چه کردندی.الغرض تصمیم بر این گرفتندی که خر باید از پل بگذشتی. و ولگرد دیگر که همه چیز را بر علیه خود دیدندی عصبانی شدندی و خود از پل گذشتندی ولگرد دیگر با خر همانطور همچنان بر گرده خر کوبیدندی که خر از پل گشتندی و خر هم همچنان خر شدندی و اصرار که نه و از پل رد نشدندی ولگرد بیپاره خسته و مانده به گوشه ای خزیدندی و له له همی زدی و خر نیز که حالا آزاد شدندی هر گاه به پل نگاهی افکندی وسری به سوی ولگرد تکان دادندی و آخر سر برگرداندی و رو به پشت گذاشتندی و فرار را بر قرار ترجیح همی داد چنان که از مادر سالم به دنیا آمدندی و هیچ لنگ نبودی و هچنان شیر ژیان همی دوید. ولگرد که چنان دید اینبار از عقب خر همی دوید و فحش همی داد به خودش و زمانه .اما ولگرد دیگر که حالا از همه جا نا امید شده بودندی طنابی حلقه همی کردندی و با خیالی آسوده از میله های پل آویزان نمودندی و بعد از کش و قوس ب طناب و اطمینان از محکمی آن از پل خود را آویزان نمودندی.از آن طرف ولگرد دیگر وقتی دست خالی خسته و نالان برگشتندی و چشمش به آن صحنه افتاندی اول کمی عصبی شدندی که چرا بی او خود را حلق آویز نمودندی ولی بعد آرام و سینه مال از پل گذشتندی و با کاردی که همراه داشتندی طناب ولگرد دیگر را پاره کردندی و آرام و سر به راه به سوی دیه روان شدندی و سالهای سال به زندگی خوش و خرمی پرداختندی.